داشتم روی مبل انگور میخوردم, دُری هم تو خونه بازی میکرد, یهو متوجه شدم که اون از پایین خیلی بهم خیره شده. گفتم شاید انگور توجهش رو جلب کرده برای همین یه حبه انداختم جلوش ولی اون پرید سمت من تا با من بازی کنه. منم حال و حوصله نداشتم باهاش بازی کنم (از سر صبح تو خونه ست) برای همین انگورشو دادم دستش تا باهاش بازی کنه. و باید میدیدین چطور بازی میکرد. خیلی کیوت بود. اون خیلی دوست داشتنیه.
آدرس پیج اینستا گرام کتابخانه بازدید : 522
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 18:38